امروز و ساعت دقیقه می باشد.
خوب، بد، زشت
- وارد اتاق شد. ریش و موهای بهم ریخته طاهر در ذوق میزد. چند سال پیرشده بود. مشخص بود زیر چشمانش گود رفته است. و قرآنی در دست داشت و برگ کاغذی در آن بود که بعد از ورود او بسته شده بود. در کنار طاهر نشست و گفت؛
- چرا داخل اتاق خودتو زندانی کردم
- نیاز داشتم
- تنهایی گاهی وقتا لازمه
- من تنها نیستم خدامو دارم
- اون که البته. ولی نشستن یک جا هیچ کاری رو درست نمی کنه
- دارم میرم بیروت
- بیروت؟
- بله، با بچه های سفارت تماس گرفتم و باهاشون هماهنگ کردم و آدرسو دادم و چیزایی فهمیدن
- خداروشکر
- خداروشکر
- پس چرا خوشحال نیستی
- خوشحالم
- نه نیستی
- نه نیستم
- چرا؟
برگرفته از کتاب نامه ای به خدا- صفحه ۹۱ – نویسنده: محمد طاهری
***
گروه تاریخ شفاهی رسانه نوید صبح منتشر کرد :
کتاب نامه ای به خدا
موضوع: سیاست خارجی – خاطرات سفرا (محمد طاهری)- زندگینامه
سفارش کتاب بصورت پیامک و یا تماس تلفنی ۰۹۳۸۳۴۰۴۰۲۸
نظرات کاربران در مورد "خوب، بد، زشت"